جدول جو
جدول جو

معنی سه اسبه - جستجوی لغت در جدول جو

سه اسبه
(سِ اَ بَ / بِ)
کنایه از تعجیل و شتاب. و کسی که در کارها تعجیل و شتاب کند و سبب آن آن است که چون شخصی خواهد که بتعجیل و زود بجایی رود سه اسب همراه میبرد تا هر کدام که مانده شوددیگری را سوار شود. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). کنایه از حمال زود رونده. (غیاث) :
بگوش جان تو ناگه حدیث آن نرسید
سه اسبه جامۀ تو تاختن بر آن آورد.
کمال الدین اسماعیل (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
سه اسبه
کنایه از تعجیل و شتاب
تصویری از سه اسبه
تصویر سه اسبه
فرهنگ لغت هوشیار
سه اسبه
((س. اَ بِ))
شتابان، تند
تصویری از سه اسبه
تصویر سه اسبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک اسبه
تصویر یک اسبه
ویژگی کسی که با یک اسب می تازد، ویژگی آنکه یک اسب دارد، کنایه از حقیر و پست، کنایه از تنها، برای مثال خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته / یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی - ۳۸۷)، در حال تاختن با یک اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
روز چهارم از هفته، ناف هفته
فرهنگ فارسی عمید
(سِ لَ بَ / بِ)
لب شکری. آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافتۀ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به سه لب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بِ سِ)
ثالث. (آنندراج). سه تائی. سه تا سه تا. (ناظم الاطباء) :
من و دلدار و مطربی سه بسه
چارمین چاوشی که بر در بود.
اوحدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ اَ بَ / بِ)
سوار تنها. (ناظم الاطباء). سوار تنها را هم می گویند. (برهان). تک سوار، شخصی را گویند که یک اسب داشته باشد. (برهان). یک سواره:
تو مردی یک اسبه نهفته نژاد
به تو چون دهد چون بدیشان نداد.
اسدی (گرشاسب نامه).
، بهادرانه، از عالم یک تنه. (آنندراج). یک تنه و این برای نشان دادن دلیری و دلاوری بسیار است:
روز یک اسبه بر قضا رانده ست
وآتش از روی خنجر افشانده ست.
خاقانی.
یک اسبه در دو ساعت گیرد سه بعداقلیم
چون از سپهر چارم اعلام مهر انور.
خاقانی.
زآنجا که چنان یک اسبه راند
دوران دواسبه را بماند.
نظامی.
خود را یک اسبه بر سر افلاک می زنم
خورشیدسان سر اینک بر کف نهاده ام.
طالب آملی (از آنندراج).
، کنایه از آفتاب عالمتاب. (برهان) (از آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب باشد. یک سواره. (انجمن آرا) :
شاه یک اسبه بر فلک خون ریخت دی را نیست شک
آنک سلاحش یک به یک بر قلب هیجا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 379).
سلطان یک اسبه سایۀ چتر
بر ماهی آسمان برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سِ شَمْ بَ / بِ)
روز چهارم از روزهای هفته که آنرا ناف هفته گویند. (ناظم الاطباء). یوم الثلاثا:
بگیر روز سه شنبه نبید را یک جام
بخور که خوب بود عیش روز سه شنبه.
منوچهری.
از دگر روز هفته آن به بود
ناف هفته مگر سه شنبه بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ ضَ بَ / بِ)
آنکه کسی را سه مرتبه بر زمین زنند. (فرهنگ فارسی معین) : چنانکه نراد آسمان را سه ضربه پیشی دادی، ومشعبد افلاک را در مهره بازی چون مهره ببازی داشتی.
نراد آسمان را پیشی دهی سه ضربه
زین روی از تو ماندم منصوبه هزار (ان).
(سندبادنامه ص 304)
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ بَ / بِ)
قسمی درشکه که آن را یک اسب بردارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دارای یک اسب، یک تنه یکه به تنهایی یک اسبه در دو ساعته گیرد سه بعد عالم چون از سپهر چارم اعلام مهرانور. (خاقانی)، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه نوبه
تصویر سه نوبه
سه پستا 1 سه بارکوس کوفتن در کاخ شاهان، کودکی جوانی و پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه اساس
تصویر سه اساس
موالید ثلاثه: جماد نبات و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
روز چهارم از ایام هفته: ناف هفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه ضربه
تصویر سه ضربه
(در اصطلاح کشتی گیران) آن که کسی را سه مرتبه بر زمین زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو اسبه
تصویر دو اسبه
دارای دو اسب: درشکه دو اسبه، بتعجیل بشتاب: دو اسبه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک اسبه
تصویر یک اسبه
((~. اَ بِ))
دارای یک اسب، یک تنه، به تنهایی، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
بهرام شید
فرهنگ واژه فارسی سره
از روی شکم سیری، زود و با شتاب، در زمان اندک، از توابع دهستان سه هزارتنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ای سازی مربوط به سرنا که در رزم و بزم نواخته می شده است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کمرود شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی